-
13بدر!(قسمت اول)
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 11:24
شب چهارشنبه سوری که خوابم برد. لحظه سال تحویل هم که متوجه نشدم. وقتی که اومدی عید دیدنی هم که تو صف بلیط سینما (اخراجی های 2) تشریف داشتم، که بلیط هم بهم نرسید. شنبه سبزیم که انگار همون روز اول بود که سبزه ای هم ندیدیم. موقع برگشتن از مسیرعشق هم که تو گل تپیدیم! روز یازدهم هم که با پدرگرامی دست به یقه شدیم!( آره می...
-
بارون
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1388 00:18
دیدی آخرش طاقت نیاوردی و به اینجا سر زدی...؟ دیدی بالاخره بارونی که می خواستی بارید...؟ بالاخره من، تو به همراه مادرهامون تو گل زیر بارون گیر کردیم. همون چیزی که می خواستی. تا حالا توجه کردی چقدر زندگی جالب؟! همیشه به چیزی که نهایت آرزومونه می رسیم، دیر و زود داره اما...!همیشه! فقط کافیه از ته دل آرزو کنیم و به زبون...
-
من می نویسم ، پس هستم !
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 19:20
خدایا! بعضیا تو کار من و تو دخالت می کنن! تو بهشون یه چیزی بگو! من و تو که این حرفا را نداریم، هر چی می خوایم به همدیگه می گیم... اونها می تونن نشنون
-
تصمیم کبری
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 15:05
.....خیلی کارت دارم. خیلی حرفها برا گفتن دارم. کاش یه فرصت مناسب گیر بیاد. می دونی؟ به صداقتت قسم که نمی خوام اذیتت کنم. لیاقت تو یه زندگیه خوب و آروم و بی دقدقس! خواهش می کنم خوب فکر کن! آرامش من در گرو هیجان و تنوع و دقدقس! کاش اینا با هم جور دربیان و باعث صلب آرامش تو نشن! من باید به هدفم برسم تا بتونم هر چه بیشتر...
-
بن بست!
جمعه 7 فروردینماه سال 1388 19:37
گاهی مسیر جاده، به بن بست می رود گاهی تمام حادثه، از دست می رود گاهی، همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی، غریبه ای، که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود اول، اگر چه با سخن از عشق آمده آخر، خلاف آنچه که گفته است، می رود واااای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان...
-
مرام نامه...
جمعه 7 فروردینماه سال 1388 11:33
کاش همه آدما چیزی مثل قانون، اما نه به کمک نماینده و مجلس و این دنگ و فنگا، می داشتند... به قول محمد، یه چیزی به نام مرام نامه! یه چیزی که آدما با جوهر دلشون می نوشتند. با مرامشون! با مردونگیشون! یه چیزی که موقع عمل کردن بهش نشه با هیچ تبصره ای از زیرش در رفت.... یعنی اصلا لازم نباشه کسی به دنبال راه دررو بگرده........
-
تفاهم
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 02:13
خدایا! انگار داریم به تفاهم می رسیم ازت خواهش می کنم هیچ وقت تنهامون نگذاری! چه تو لحظه های تفاهمی و چه تو لحظه های مگسی همیشه کمکمون کن واقعیتا ببینیم و قبول کنیم. خدا جونم ازت ممنونم مهمترین شرط من رضایت تو !!!!!!! بوده و هست. خواهش می کنم اینا همیشه در نظر داشته باش. بعد نگی نگفتما یا اینکه هر وقت اوضاع بیریخت میشه...
-
عیدی.....
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 11:52
30 ساعتی می شد که از تحویل سال می گذشت، اما از عیدی خبری نبود. خودم دست بکار شدم.....!!!! رفتم از جیب بابایی 2 تا 5 تومنی ناقابل به خودم عیدی دادم...! چند ساعتی از شیرینی عیدی که به خودم استونده بودم نگذشته بود.... که دستگیر شدم. فکر می کردم مثل اون روزا!! بابام از جیبش خبر نداره، غافل از اینکه....! تازه یه چیزیم...
-
نوروز مبارک!
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 11:59
ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرود از یادت (-;