هبوط در کویر

تو قلب بیگانه را می شناسی زیرا در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!

هبوط در کویر

تو قلب بیگانه را می شناسی زیرا در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!

بارون

دیدی آخرش طاقت نیاوردی و به اینجا سر زدی...؟

دیدی بالاخره بارونی که می خواستی بارید...؟

بالاخره من، تو به همراه مادرهامون تو گل زیر بارون گیر کردیم. همون چیزی که می خواستی.

تا حالا توجه کردی چقدر زندگی جالب؟!

همیشه به چیزی که نهایت آرزومونه می رسیم، دیر و زود داره اما...!همیشه!

فقط کافیه از ته دل آرزو کنیم و به زبون بیاریم.

شاید دیگه این آرزو تکرار نشه، شاید دیگه ماها با هم زیر بارون و در کنار هم سر نخوریم.

شایدم تکرار بشه ولی اون لحظه اینقدر زندگی تکراری شده باشه که حتی متوجهش هم نشیم. یا اگه هم بشیم بهش نخندیم.

شاید دیگه درخت ها چادرای به این سفیدی تنشون نکنن.

شایدم بکنن اما ما به اونها توجه نکنیم!!!

شاید شیرین تر از این لحظه ها را تو زندگیمون دیگه تجربه نکنیم.

شایدم!!

کاش!

کاش همیشه قدر امروز و روزهای مشابهی که به خواسته های واقعیمون می رسیم را بدونیم.

کاش اختلاف ها در کنار احترام ها بشینن و شیرینی زندگی را دوچندان کنن.

بیا با هم همین جا قرار بگذاریم که اگه یه روز یکی از ما به خواب غفلت رفت، دیگری منتظر یه بارون بمونه و توی همون جاده ای که تو گل تپیدیم و تو با تلاشت از پسش براومدی منتظر دیگری بمونه.

شاید اون لحظه دوباره خدا را احساس کنیم.

مثل امروز...

نظرات 2 + ارسال نظر
فرنوش سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:02 ق.ظ http://www.ehsasat.com

سلام .فرنوش هستم از وبسایت احساسات دات کام ! اگه عزیزی رو دارین که می خواین صداتونو به گوشش برسونید بیاید سایت ما . در ضمن می تونید به گمشده هاتون از سایت ما پیام بدین . برای وبلاگتون هم ابزار های جدید و بی همتا آماده کردیم . قربان شما - فرنوش

محمد سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ب.ظ

::-*x

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد