هبوط در کویر

تو قلب بیگانه را می شناسی زیرا در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!

هبوط در کویر

تو قلب بیگانه را می شناسی زیرا در سرزمین وجود بیگانه بوده ای!

بن بست!

گاهی مسیر جاده، به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه، از دست می رود
گاهی، همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی، غریبه ای، که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود
اول، اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر، خلاف آنچه که گفته است، می رود
واااای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و (هه) پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایق مان هست، می رود
گاهی، کسی نشسته، که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست، می رود
اینجا، یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری، همیشه به پیوست می رود
این لحظه ها، که قیمت قد کمان ماست
تیری است بی نشانه، که از شست می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده، به بن بست می رود
واااای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایق مان هست، می رود

شاعر: افشین یداللهی

خواننده : عصار

مگه نمی گی مرا بخوانید تا اجابت کنم؟ مگه نمی گی با ذکر خدا قلب آرامش پیدا می کنه؟ مگه...؟

مگه نمی گی تو می تونی ترس از آینده و اندوه گذشته را از وجود آدمها دور نگه داری؟..

پس من چم شده؟ چرا آروم و قرار ندارم؟

چرا به جای شادی که نتیجه اینجور تفاهم هاست، تمام وجودم را ترس فرا گرفته؟

نه! نه اینکه اون آدم بدی باشه! نه!

گاهی فکر می کنم من از پس یه زندگیه دو نفره بر نمی آم.

بار اولی نیست که این احساس را تجربه می کنم، اما دفعه پیش بهم ثابت کردی زوده. آیا الانم عجله کردم؟

یعنی من اینقدر قدرت دارم که بتونم حقی از کسی ضایع نکنم و به هدف هام هم برسم؟

نکنه یه وقتی احساس پشیمونی کنه و به روی خودش نیاره؟

نکنه زیر قولش بزنه؟ نکنه بخواد سرگرمم کنه؟ من خیلی زود خام می شم...

یا بدتر از اون اینکه رو حرفش بمونه اما از روی لجاجت و برای اثبات حرفش؟

نکنه خدای نکرده من باعث بشم موقعیت خوبش را به راحتی از دست بده و راه برگشتی نباشه؟

نکنه باعث بشم انگیزه زندگی را درش کم رنگ کنم؟

نکنه اشتباهی کنم که راه برگشتی نداشته باشه!

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!

دارم دیونه می شم!

آره! می دونم دارم ناشکری می کنم! خوبم می دونم.

خدا جون تو هم از دست من لجت گرفته، مگه نه؟

آره خوب یادمه وقتی اون روز این ترس به من غلبه کرد، تو یه چشم به هم زدن اون را ازم گرفتی...

برا همین نمی خوام ناشکری کنم.

نمی خوام وقتی رفت، حسرت بودنش را بخورم و الان هم که هست وسوسه تنها بودن را داشته باشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد