دیگه دوست ندارم بیام اینجا
باید برم سر خونه زندگیم
میخوام روزه سکوت بگیرم تا آخر عمرم
خدایا کمکم کن
این دنیا هیچیش مطابق میل من نیس
اما این مهم نیست
مهم اینه که من مطابق میل تو باشم
خداحافظ
خواستم از تو تشکر کنم و قربون صدقه تو برم که اینقدر تلفنت من را شاد کرد و اومدم سراغ کارم.
به خودم گفتم مگه تو نبودی که دیشب به خودت قول دادی که دیگه اینقدر روش حساب نکن و لیلی به لالاش نذار. مگه تو نبودی که میگفتی تقصیر خودته اینقدر باش یکی می شی که وقتی بهت مبگه بالا وایسا و یه تشر میاد هم اینقدر برات برخورندس!
آره،
برا همین زنگ نزدم و احساس شادی که دارم را برات توصیف نکردم.
یه هو دلم گرفت، خودم را جای مادری گذاشتم که ممکنه تو بهش به خاطر من بی محلی کنی یا حتی بدتر باهاش تند حرف بزنی. از خودم بدم اومد.
یاد اون شعر کتاب فارسی راهنمایی افتادم که میگفت:
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیری خدنگ
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد زاینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه زبنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سرمنزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ
همیشه دلم میخواست دستم به این معشوقه میرسید و گیساشا از ته میکشیدم!
نمیدونم!
فقط یه چیزی را میدونم که دیشب تو راه که میومدم یه تابلو خوندم که گفته بود بدست آوردن هیچ چیزی تو این دنیا به انجام معصیت خدا نمی ارزه.
واقعا همینطوره!
من خیلی خودخواه، لجباز، مغرور و یکدنده هستم. ولی در همین حال هم خیلی ساده و خرم. کاش دستت بیاد رگ خریتم که اینقدر به مشکل برنخوریم.
خیلی زیاده خواهم! این زیاده خواهی با لجبازی و حس عدالت طلبی که از خصوصیت بارز مهرماهی هاست، قاطی می شه یه آشی پخته می شه که یه وجب روش روغنه!
خدایا! کمکمون کن!
ما نباید به این راحتی به جون هم بیفتیم!
همش به این دلیله که هدفمون را اززندگی و آفرینش تو نمی دونیم.
من فکر می کنم باید مسلمون بود و نماز و روزه را به جا آورد و پیشرفت کرد، همه جوره مادی و معنوی.
اونم فکر می کنه باید خوش بگذرونه و به بیخیالی و ارتداد طی کنه و بیخیال مادیات باشه.
من ظاهرا مسلمونم و اون میخواد ظاهرا نباشه.
نمی دونم!
فقط میدونم که هر دومون تو بی راهه افتادیم.
تو به راه راست هدایتمون کن!( یکی از اون هزار باری که تو نماز این جمله را گفتم خالصانه تر از این بار نبوده!)
صبح میخواستم بیام اینجا و بنویسم که خدا جون تو شاهد باش! شاهد باش که من به دلیل وابستگیم و از سر ناچاری راهی جز این را انتخاب نکردم. میخواستم بگم تو شاهد باش که اگه قدرتش را در خودم میدیدم حتما قیدش را میزدم!
میخواستم بگم خدا جون ! من تحمل خانوادش را ندارم. میخواستم بگم اون کسی که فک میکردم نیست! خواستم بگم نه اهل نمازه! نه اهل درس وپیشرفت و خارج! نه میدونه عشق به بچه یهنی چه! نه وضع مالیه جالبی داره نه میذاره از باباش بخوام! تازه یه عالمه توهین که تو ارث میخوای و ....! نه خودش خونه داره، نه!!! هیچی! همش سرتا پا توقعه! همش انتظار داره همونی که میگه و فکر میکنه را دربست بپذیرم! اگه بگم مخالفم، شخصیتم نشونه میره!
میخواستم بگم ! خدایا این نیست! هیچیش اونی نیست که من را به خودش دلخوش کنه!
هیچی دیگهو میخواستم بگم فقط وابسته ام! و میخواستم به درگاهت شکایت کنم که چرا محبت اون را در دل من قرار دادی! خواستم بگم یادت باشه ها فقط دلم خوشه پاکیشه و اگه اینم ازم بگیری دیگه دوستت ندارم! دلم خوشه اینه که وقتی میگه امانت داره خوبیه و دوستم را دست کسی نمیسپره راست میگه و اگه غیر این باشه از تو (خدا) شکایت میکنم به خودت که راه را به من نشون ندادی. هیچکی نبود که بهم کمک کنه و بگه که اشتباه فکر میکنم.!
همه اینها را صبح میخواستم بگم.
اما وقتی غروبی، تلفن زد و از شنیدن صدای خنده هاش قند تو دلم آب می شد و تمام مشکلاتم یادم می رفت تا تونستم به خودم بد وبیراه گفتم!
از روی تو(خدا) هم واقعا خجالت می کشم. همش دست بگیر دارم. یه بار با خودم فکر نکردم که خودم چی برای عرضه کردن دارم
یه بار با خودم فکر نکردم که این بنده ساده تو یه روزی دلش میخواست در کنار پدر و مادرش زندگی کنه ولی به خاطر من از خواستش زد. به این فکر نکردم که نمی خواست از این آبادی اونطرف تر بره اما حاضر شد! به این فکر نکردم که یه زن میخواست براش پخت و پز کنه نه ننه من غریبم بازی دربیاره و همش طلب کارش باشه!
به این فکر نکردم که اونم حق داره برادر و خواهرش را دوست داشته باشه حتی اگه بد باشن.
به این فکر نکردم که یه ذره تعلل و یکی دو تا تصمیم اشتباه تاوانش به این سنگینی نیستو نباید غلام حلقه به گوش من باشه.
آره !
خدایا!
کلا به این نتیجه رسیدم که هم من در اشتباهم و هم اون! به اینجا رسیدم که اشتباهه که چون اون امتیازاتی را که میخوام نداره در مقابلش باید هر چی من از این به بعد میخوام باشه!
اما کاش اینقدر که میفهمم چی غلطه اینم بفهمم چی درسته!
خدایا! ما را تنها نذار! همیشه این حریم را بین ما نگه دار که به همدیگه بی احترامی نکنیم و به جای داد و هوار به فکر حل مشکلات باشیم.
دیشب وقتی داد میزد و عصبانی بود خیلی ترسیده بودم. همونجا بود که گفتم خدا جون کمکم کن! غلط کردم!
خدایا! حالا که به هر دلیل ، درست یا غلط ! قراره که تا آخره عمر درکنار هم باشیم و سرنوشتمون یکی باشه! خودت راه را برای ما هموار کن! خودت راه درست را به ما نشون بده!
خدایا! کاری کن که منه نماز خون و اونه نماز نخون ، روزه قیامتت در کنار هم باشیم و در زندگیمون راه درست را طی کرده باشیم تا بتونیم اونجا هم! تا ابدیت! در کنار هم بمونیم بدون اینکه از دست همدیگه خسته بشیم.
خدایا! ما را بهشتی کن! در زندگی دنیوی و اخروی! خدایا! ما را در مسیری قرار بده که پایان راه تو از ما خشنود باشی!
پیوست: زشته این همه بنویسم و دیگران را فراموش کنم! خدایا! همه بنده هات را به راه راست هدایت کن! خدایا! به همه سلامتی بده و خانواده های ما!، پدر و مادر و برادر وخواهرمون را هم بهشتی کن!Tanks god!
خدایا!
گله دارم
خدایا از همه مردها و آدم هایی که امروز با کلامشون، لبخندشون و حتی سکوت و عدم مخالفتشون من را امیدوار و ذوق زده می کنند و به اوج قله ها می رسونندم ولی!
فردا با کلامشون، اخمشون و شکستن سکوتشون امیدی که دادند را پس میگیرند و به اعماق چاهها پرتم می کنند...
گله دارم.
خدایا من این آدم ها را نمی بخشم! تو هم از خطاشون نگذر.
خدایا!
چقدر سخته زندگی کردن در کنار مردی که به خاطر دوست داشتن خودش را، احساس و خواستش را منکر می شه ولی...
ولی برای مدت کوتاهی!
حتی نمی تونه برای مدت طولانی به این تظاهر ادامه بده...
خدایا!
خسته ام!
از دست خودم! از دست همه اونهایی که حرف فرداشون با حرف امروزشون فرق داره خسته ام!
از دست آدم هایی که برای دیگران زندگی می کنند خسته ام!
از آدم هایی که برای جلب رضایت من سکوت می کنن ولی نمی تونن تا ابد به سکوتشون ادامه بدن خسته ام!
خدایا!
هیچوقت نذار بنده ایت در اوج امیدواری ناامید بشه!
هیچوقت مرگ و زندگی کسی را به گفتار و رفتار بنده ایت وابسته نکن!
هیچوقت نذار کسی برای کسی تعیین تکلیف کنه! و درست و غلط را براش تعریف کنند!
خدایا!
این جزء بزرگترین عذابهاست!
خدایا من را و تمام بنده هات را از این عذاب حفظ کن!
خدایا!
تو تنها کسی هستی که بدون اینکه به زیاد بودن خواسته هام فکر کنم و بدون اینکه ترس منت گذاشتن یا عدم عدالت را داشته باشم ، فوج فوج خواسته هام را مطرح می کنم.
پیوست : من تو را نمی بخشم! قوله قول! چون که من را دچار این توهم کردی که همه چیز حل شده و دیگه مخالفتی نداری( این تو نبودی که گفته بودی تنها نگران مخالفت منی!این من نبودم که گفتم اگه مشکل اینه، من راضیم! چرا به راحتی تشکرهام را پذیرفتی!؟) از تو و هر لحظه و هر آدمی که بخواد اینطور من را وسوسه کنه تا با خیال راحت در آغوشش قرار بگیرم متنفرم.
متنفر!
از کوچه بهشاد متنفرم! از خودم متنفرم!